امیرالمومنین علیه السلام

طلبه ای احقر در نوکری وغلامی درآستان مبارک ومقدس امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام

امیرالمومنین علیه السلام

طلبه ای احقر در نوکری وغلامی درآستان مبارک ومقدس امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام

۱ مطلب با موضوع «سقیفه بنی ساعده» ثبت شده است

سقیفه بنی ساعده


سَقیفه بنی ساعده

منابع مقاله:

معارف و معاریف، ج ۶، حسینی دشتی، سید مصطفی؛

جایگاه وایوانی مسقّف در مدینه که مربوط به قبیله بنی ساعده بوده ومردمان در مشاوراتشان در آن گرد می آمدند .

این جایگاه به لحاظ حادثه ای که در آن رخ داده ، در تاریخ اسلام معروف است وداستان به طور خلاصه از این قرار بوده :

پیغمبر اسلام در مرض موت خود اسامة بن زید را فرمان داد که هر چه سریعتر در رأس لشکری انبوه از مهاجرین وانصار ، به سوی موته فلسطین به جنگ رومیان بشتابد، و افرادی را مانند ابوبکر و عمر به همراهی اسامه نام برد وبسیار در بسیج این لشکر تأکید نمود ، وحتّی اسامه گفت : «شما اکنون بیمارید وما دل ندهیم شما را بدین حال رها سازیم» . ضرت فرمود : «خیر ، امر جهاد را نتوان به هیچ عذری بر زمین نهاد» . کسانی در امر فرماندهی اسامه اعتراض نمودند و حضرت با کمال جدّیّت ، صلاحیّت وی را مورد تایید قرار داد . بالاخره اسامه طبق دستور از مدینه خارج شد وبه یک فرسنگی مدینه ، لشکرگاه ساخت و منادی پیغمبر ، مدام در شهر ندا می داد که : «مبادا کسی از لشکر اسامه تخلّف کند وبجا ماند» . ابوبکر وعمر و ابوعبیده جرّاح نیز از جمله کسانی بودند که شتابان خود را به لشکر رساندند . رفته رفته بیماری پیغمبر شدّت یافت و کسانی که در مدینه بودند ، به عیادت حضرت می رفتند وچون از نزد پیغمبر برمی خاستند ، سری به سعد بن عباده که آن روز بیمار بود ، می زدند . و بالجمله دو روز پس از حرکت اسامه ، چاشتگاه دوشنبه بود که پیغمبر دار فانی را و داع گفت و شهر مدینه یک پارچه شیون شد و لشکر به مدینه بازگشت . ابوبکر که بر شتری سوار بود ، یک راست به درب مسجدالرّسول آمد و صدا زد : «ای مردم شما را چه شده که در هم می جوشید ؟! اگر محمّد مرده ، خدای محمّد که نمرده» . واین آیه تلاوت نمود : (وما محمَّد الاّ رسول قد خلت من قبله الرُّسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم …)در این حال جماعت انصار به سراغ سعد بن عباده رفته ، وی را به سقیفه بنی ساعده آوردند ، وچون عمر شنید ابوبکر را خبر داد و هر دو به اتّفاق ابوعبیده جراح به سوی سقیفه شتافتند ، خلق انبوهی را در آنجا گرد آمده یافتند که سعد در میان آنها به بستر بیماری خفته بود ، نزاع در گرفت و ابوبکر ضمن سخنرانی مفصّلی گفت : «ای مردم ! من چنین صلاح می دانم که شما با یکی از این دو (عمر یا ابوعبیده) بیعت کنید که این دو از هر جهت به این امر شایسته اند». ولی عمر و ابوعبیده هر دو گفتند : «ما هرگز بر تو که سابقه بیشتری در اسلام داری ویار غار پیغمبر نیز بوده ای پیشی نگیریم و تو به این امر اولویّت داری» . انصار گفتند : «ما بیم آن داریم که یک تن اجنبی که نه از ما باشد ونه از شما این سمت را اشغال کند . لذا بهتر آن می دانیم که امیری از ما باشد و امیریاز شما مهاجرین » ابوبکر چون چنین شنید بپاخاست و نخست فصلی مهاجران را ستود و سپس به مدح انصار پرداخت و گفت: «شما گروه انصار، امتیاز و فضیلتتان و حقی که بر اسلام و مسلمین دارید قابل انکار نیست زیرا شما بودید که خداوند، شما را انصار دین و یاران پیغمبر خود خواند و شهرتان را محل هجرت پیغمبر خویش کرد و بعد از مهاجرین پیشین کسی به رتبه و منزلت شما نرسد لذا شایسته چنین باشد که آنها (مهاجرین) امیر بودند و شما وزیر». حباب بن منذر انصاری بپاخاست و خطاب به انصار ضمن بیاناتی مهیج و احساس برانگیز گفت: «مبادا این پیشنهاد ابوبکر را بپذیرید و به کمتر از این که امیری از ما و امیری از آنها باشد رضا دهید». در این حال عمر برخاست و گفت: «ابدا چنین نخواهد شد که دو شمشیر در یک غلاف جای گیرد، چگونه عرب بدین تن دهد که پیغمبرش از تباری بود و خلیفه پیغمبرش از تبار دیگر، ما عشیره و تبار پیغمبریم و به این دلیل ما در امر جانشینی او اولویت داریم و جز آشوب طلبان کسی با ما در این مسئله مخالفت نکند » باز هم حباب بپاخاست و گفت: «ای انصار! دست نگه دارید و سخنان این نادان و یارانش گوش مدهید و اگر خواسته ما را نپذیرفتند آنها را از شهر و دیار خویش برانیم. اکنون وقت آن رسیده که شمشیرها از غلاف برون کشیم و اگر یکی از شما سخن مرا رد کند با این شمشیر کارش را بسازم». عمر گفت: «نظر به اینکه میان من و حباب در حال حیات پیغمبر اختلافی بوده و ازآن زمان عهد کرده ام که با وی سخن نگویم لذا تو ای ابوعبیده پاسخش را بده» 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۸
محمد مهین باقری